بیانات اخلاقی استاد احمد عابدی درباره

بعد از جلسه درس خارج فقه، چهارشنبه ۲۱ مهرماه ۱۴۰۰

❋ ❋ ❋

آیا انسان می تواند واقعا تنها باشد؟!
چه موجوداتی در تنهایی ما حضور دارند؟؛
حیاء در تنهایی

❋ ❋ ❋

این نکته اخلاقی نیست اما موعظه یا اندرز یا تذکر است. اخلاق تعریف خودش را دارد ولی چیزهایی حکمت عملی است، هم اخلاق لازم است و هم آداب لازم است و هم پند و اندرز. خیلی از روایات که روایات اخلاقی نامیده می‌شوند همان موعظه یا پند و اندرز هستند.
قرآن کریم می‌فرماید: «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری» (علق/۱۴) آیا انسان نمی‌داند که خدا می‌بیند؟ و هر کاری که انجام می‌دهد از چشم خدا پنهان نیست؟ شاید بعضی از کارها باشد که اگر انسان بداند کسی می‌بیند انجام نمی‌دهد اما بااینکه خدای متعال می‌بیند بازهم انجام می‌دهیم. در دعای ابوحمزه ثمالی می‌فرماید: «لَا لِأَنَّکَ أَهْوَنُ النَّاظِرِینَ إِلَیَّ وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِینَ عَلَیَّ بَلْ لِأَنَّکَ یَا رَبِ خَیْرُ السَاتِرِینَ وَ أَحْلَمُ الْأَحْلَمِینَ وَ أَکْرَمُ الْأَکْرَمِینَ». خدا همیشه انسان را می‌بیند و عالم محضر خداست و همیشه حاضر و ناظر است. عجیب این است که وهابی‌ها که هیچ جای قرآن را تأویل نمی‌کنند در آیه «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» (حدید/۴) می‌گویند: خدا با ما نیست، بلکه خدا می‌داند. ما این آیه را تأویل و توجیه نمی‌کنیم و می‌گوییم خدا با ماست.
وقتی انسان در تنهایی خود است غیر از خدای متعال، ملائکه هم هستند و می‌بینند و تعداد ملائکه از آدم‌ها بیشتر است؛ «وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِکَ إِلاَ هُوَ» (مدثر/۳۱). غیر از ملائکه کروبیان، جبروتی‌ها، ملکوتی‌ها ما را مبینند. عرش و لوح و قلم موجود هستند و ما را می‌بینند و روز قیامت شهادت خواهند داد. خیلی اندک هستند چیزهایی که در عالم ماده هستند و انسان را می‌بینند یا نمی‌بینند، این‌ها در برابر مجرداتی که ناپیدا هستند و ما را می‌بینند بسیار اندک هستند؛ بلکه آدم‌هایی که تا الآن مرده‌اند هم ما را می‌بینند؛ روح که مرگ ندارد و در مجردات دیوار و لباس مانع نیست، مثلاً روح مطهر حضرت معصومه سلام‌ﷲ‌علیها ما را می‌بیند و همه‌وقت هم می‌بیند نه‌فقط وقتی‌که در حرم هستیم؛ یعنی در هر لحظه‌ای هزاران، میلیون‌ها، میلیاردها چشم مجردات ما را می‌بینند.
وقتی این را در نظر بگیریم وقتی می‌خواهیم حرف بزنیم، قضاوتی کنیم، نسبتی به کسی بدهیم. در روایات هست که وقتی زلیخا می‌خواست دنبال یوسف بدود پارچه‌ای روی بتی که در اتاق بود انداخت. یوسف علیه‌السلام پرسید: چه می‌کنی؟ جواب داد: این خدای من است و پارچه را روی آن می‌اندازم که نبیند. یوسف گفت: چطور خدای تو نبیند ولی خدای من ببیند؟ مگر خدای من از خدای تو کمتر است. بت‌پرست برای خدای خود این‌قدر احترام قائل است که نمی‌خواهد هنگام گناه او را ببیند، ما هم همین‌قدر برای خدای خود احترام قائل باشیم.