بیانات اخلاقی استاد احمد عابدی درباره
بلند همتی و دنو همت (جلسه بیست و سوم)
تأثیر قدرشناسی از خود بر بلندی همت، فضیلت تغافل در کلام منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام
چهارشنبه ۱۹ آذرماه ۱۴۰۴، حرم مطهر حضرت معصومه سلام ﷲ علیها
- تأثیر قدرشناسی از خود بر بلندی همت
- الگوگیری از «ابیضیغم» و صدقه آبرو
- حکایت ابیعِلبه در جنگ تبوک
- سیره قیسبنسعد در بخشش بدهکاران
- فضیلت تغافل در کلام منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام
- قدرت سکوت و پردهپوشی بر عیوب دیگران
خلاصه جلسه:
در این جلسه، استاد به بررسی یکی از مهمترین اسباب «علو همت» پرداخته و بر لزوم شناخت قدر و قیمت واقعی انسان توسط خودش تأکید میکنند. ایشان توضیح میدهند که احساس حقارت مانع کارهای بزرگ است، در حالی که احترام به خود، همت را بالا میبرد. در ادامه، با ذکر نمونههایی تاریخی از صدر اسلام همچون «ابیضیغم» (یا ابیعِلبه) و «قیسبنسعد»، موضوع «صدقه آبرو» و گذشتن از خطاهای دیگران (مانند غیبت) را تبیین مینمایند. بخش پایانی بحث به فضیلت «تغافل» (خود را به ندیدن زدن) اختصاص دارد که با استناد به اشعاری منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام، سکوت در برابر عیوب دیگران و حفظ آبروی مؤمن به عنوان نشانهای از بزرگی روح معرفی میشود.
تأثیر قدرشناسی از خود بر بلندی همت
چند نکته را عرض کردیم؛ حال امروز هم این را عرض میکنم که یکی از راههای بلندهمتی این است که انسان قدر خودش را بداند و قیمت خودش را هم زیاد بداند، نه کم.
هر کس که خودش را حقیر و پست میداند، کارهای بزرگ هم انجام نخواهد داد؛ ولی هر کسی که برای خودش احترام قائل است، آن وقت میتواند در مردم تأثیر بگذارد.
آدمی که برای خودش احترام قائل است و باعث میشود همت بلند داشته باشد، مثلاً مثل این که عرض میکنم؛ پیامبر خدا مکرر این حدیث را فرموده است: چرا شما خودتان را کمتر از این حساب میکنید که مثل «ابیضیغم» یا «ابیضیزم» – حال مختلف نقل شده است – [باشید]؟ «أَ یَعْجِزُ أَحَدُکُمْ أَنْ یَکُونَ مِثْلَ أَبِی ضَیْغَمٍ؟»؛ مگر شما کمتر از ابیضیغم هستید؟ شما هم مثل او باشید.
الگوگیری از «ابیضیغم» و صدقه آبرو
میگفتند: «یا رسولﷲ! ابیضیغم دیگر کیست؟» میفرمود: کسی بود که پول نداشت… سخاوت باعث میشود که همت انسان بلند شود؛ کما اینکه بخل باعث میشود که ارزش و قدر انسان حسابی پایین بیاید.
میگفتند: «یا رسولﷲ! این ابیضیغم کیست؟» میفرمود: آدمی بود که پول نداشت، ولی هر روز که از خانه میخواست بیرون بیاید، میگفت: «خدایا! پول ندارم صدقه بدهم، ولی آبرو که دارم و آبرویم را به بندگان تو صدقه میدهم.»
حکایت ابیعِلبه در جنگ تبوک
که آن داستان ابیعِلبه [است]؛ شاید شنیده باشید که در جنگ تبوک وقتی که پیامبر صلیﷲعلیهوآله… آن آیه شریفه قرآن هست که: «وَ لَا عَلَی الَّذِینَ إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلَّا یَجِدُوا مَا یُنْفِقُونَ» (توبه/ ۹۲).
عدهای میآمدند و میگفتند: «یا رسولﷲ! ما میخواهیم به جنگ بیاییم ولی کفش نداریم.» در این بیابانها و آن هم سنگهای سوخته و سنگهای آتشفشانی در اطراف مدینه، اصلاً نمیشود در آنها راه رفت.
میگفتند: «یا رسولﷲ! یک کفش به ما بدهید که ما بتوانیم به جنگ بیاییم.» پیامبر صلیﷲعلیهوآله میفرمود: «من همین را هم ندارم.»
شخصی شب نماز شب میخواند، بنا کرد گریه کند. گفت: «خدایا! بیپولی باعث شده است که من نتوانم ثواب جنگ را ببرم؛ نمیتوانم جبهه بروم.»
و همینطور که در نماز شب داشت گریه میکرد، یکدفعه یادش افتاد که من پولی دارم؛ آن پولم این است که خیلی از این مردم غیبت مرا کردهاند، خیلی اینها پشت سر من حرف زدهاند؛ به من بدهکارند دیگر.
«خدایا! هر کس از اینها به جنگ برود، من حلالش میکنم اگر پشت سر من حرف زده است؛ اگر به جنگ نرود، حلالش نمیکنم.»
یعنی آبروی خودش را صدقه داد. و پیامبر صلیﷲعلیهوآله فردا که تشریف آورد نماز صبح در مسجد، فرمود: «چه کسی دیشب صدقه داد؟» هیچکس چیزی نگفت.
دفعه دوم پیامبر صلیﷲعلیهوآله نگاهش به این آقای ابیعلبه بود، به او نگاه میکرد و فرمود: «چه کسی دیشب صدقه داد؟»
این [شخص] فکر کرد که پیامبر دارد مرا میگوید. گفت: «یا رسولﷲ! من صدقه پولی چیزی ندادم، ولی آبرویم را صدقه دادم. گفتم هر کس که غیبت مرا کرده است، اگر به جبهه برود، حلالش میکنم؛ اگر به جبهه نرود، حلالش نمیکنم.»
پیامبر صلیﷲعلیهوآله فرمود: «أَبْشِرْ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَکَ مِنَ الْمُتَصَدِّقِینَ الْمُتَقَبَّلِین»؛ خدا صدقهات را قبول کرده است.
سیره قیسبنسعد در بخشش بدهکاران
ببینید این الان صدقهٔ به عِرض [است]. آن سَعدبنعُباده که شنیدید، خیلی حدیث دربارهاش هست. این سعدبنعباده پسری داشت به نام قیس.
این پسر مریض شد، میخواست بمیرد، هیچکس به عیادتش نیامد.
قیس به کسی گفت: «چطور من دارم میمیرم، نمیدانم این همه کار خیر کردم، یکی به عیادت من نیامد؟»
آن [شخص] گفت: «علتش این است که شما از خیلیها طلب دارید، مردم هم بدهکار شما هستند، خجالت میکشند به عیادتت بیایند که مبادا بگویی پول مرا بدهید و پول من را فلان…»
او گفت: «آدم پول را برای عِرض خودش میخواهد، برای آبروی خودش. حالا پول باعث شده است که تازه کسی به دیدن من نیاید؟ برو در شهر اعلام کن، بگو هر کس به آقای قیسبنسعدبنعباده بدهکار است، من حلالش کردم؛ اصلاً ما طلب نمیخواهیم.»
همین که این را اعلام کردند، میگویند آنقدر مردم به خانه قیسبنسعدبنعباده آمدند و هجوم آوردند که چارچوب درِ خانهشان شکست. اینقدر طلبکار داشت و همه را یکجا حلال کرد.
ببینید برای این آدم مثلاً زیارت دوستان، دیدن دوستان، آنقدر مهم است که از مال گذشت برای این… این را میگویند آدمِ دارای همت بلند.
فضیلت تغافل در کلام منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام
شعری را من از امیرالمؤمنین سلامﷲعلیه – حالا منسوب به حضرت علی – یادداشت کردم، این را هم چند جملهاش را میخوانم.
این شعر در دیوان امیرالمؤمنین منسوب به امیرالمؤمنین است.
«أُغْمِضُ عَیْنِی عَنْ أُمُورٍ کَثِیرَةٍ»؛ من بر خیلی چیزها چشمم را میبندم. «وَ إِنِّی عَلَی تَرْکِ الْغُمُوضِ قَدِیرُ»؛ میتوانستم هم چشمم را نبندم، ولی خیلی چیزها را میبینم ولی چشمم را… هیچی، میگذرم.
«وَ مَا مِنْ عَمًی أُغْضِی»؛ کور نیستم که چشمم را میبندم، نه، چشمم بیناست ولی خودم را به کوری میزنم.
حکایت مردی که برای حفظ آبروی همسرش خود را به کوری زد
میگویند یک بنده خدایی بود، یک وقت زنش… حالا میگویند کورک، میگویند کورک، میدانید چه چیزی را میگویند؟ یا مثلاً در اصفهان و نجفآبادِ ما مثلاً میگویند توتولی، همین حالا دیگران میگویند کورک.
این [مرد] یک روز دید که زنش کورکی، دانهای در صورتش زده است و خجالت میکشد؛ زن از شوهر خجالت میکشد.
این [مرد] به صحرا رفت و آمد و حالا که آمد، گریه میکرد و به زنش گفت: «به صحرا رفتم، شاخه درختی گیر کرد، چشمانم کور شد.»
و تا آخر عمر خودش را به کوری زد، با اینکه چشم داشت؛ برای اینکه زنش فکر کند این [مرد] کور شده است، دیگر صورت زن را نمیبیند که زن زشت شده است، که زنش خجالت نکشد.
و میگوید بعد که مرد، آن وقت چه مقامی پیدا کرد و فلان.
قدرت سکوت و پردهپوشی بر عیوب دیگران
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمود: من که چشمم را میبندم کور نیستم، ولی چشمم را میبندم. «وَ لَکِنْ لَرُبَّمَا تَعَامَی وَ أُغْضِی الْمَرْءُ وَ هُوَ بَصِیرُ»؛ آدمی که بیناست خودش را به چشمکوری میزند.
«وَ أَسْکُتُ عَنْ أَشْیَاءَ لَوْ شِئْتُ قُلْتُهَا»؛ خیلی چیزها را حرف نمیزنم، اگر میخواستم میتوانستم بگویم.
«أَسْکُتُ عَنْ أَشْیَاءَ لَوْ شِئْتُ قُلْتُهَا»؛ اگر میخواستم میگفتم. «وَ لَکِنْ … وَ لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الْمَقَالِ أَمِیرُ»؛ کسی زبانش بهتر از ما گویا نیست. یعنی آن شعر ابنابیالحدید هست: «وَ أَنَا الْخَطِیبُ الْهِبْرِزِیُّ الْمِصْقَعُ». خیلی وقتها این چانه آدم را یا این زبان آدم و دهان آدم را شرع بسته است.
میگویند بنده خدایی به کسی گفت: «اگر یکی بگویی، ده تا میشنوی.» او هم به او گفت: «ولی من هم به تو میگویم اگر ده تا بگویی، یکی هم نمیشنوی.»
او میگفت یکی بگویی ده تا میشنوی، یعنی ده تا جواب میدهم به تو. این گفت که نه، شما ده تا بگویی یکی هم نمیشنوی. این خوب است، یعنی سیره امیرالمؤمنین این است.
«أُصَبِّرُ نَفْسِی بِاجْتِهَادِی وَ طَاقَتِی …»؛ من خودم را صبر میدهم با زحمت و تلاش و طاقت. «… وَ إِنِّی بِأَخْلَاقِ الْجَمِیعِ بَصِیرُ»؛ همه را میشناسم، اخلاق همه را هم میدانم. ولی خیلی چیزها را نمیشود گفت، در خیلی چیزها آدم باید سکوت کند. آدم نباید مثلاً هر چیزی را که میداند بگوید.
بله خدا ستارالعیوب است، خیلی چیزها را هم آدم از کسانی میداند و نباید حرف بزند. کسی که عیبی را میداند، خطایی را میداند و حرف نمیزند، این آدم، آدم بزرگی است.
نکات مهم:
- یکی از پایههای اصلی «علو همت»، شناخت قدر و قیمت خود و پرهیز از احساس حقارت است.
- سخاوت موجب بلندی همت و بخل موجب سقوط ارزش انسان میشود.
- در صورت ناتوانی مالی برای صدقه، انسان میتواند آبروی خود را صدقه دهد (بخشیدن کسانی که غیبت او را کردهاند).
- حفظ روابط انسانی و زیارت دوستان برای انسانِ بزرگمنش، ارزشمندتر از مال دنیاست.
- فضیلت «تغافل» به معنای نادیده گرفتن عیوب دیگران با وجود آگاهی از آنها، از صفات انسانهای بزرگ است.
- سکوت در برابر خطاهای دیگران و پردهپوشی (ستارالعیوب بودن) نشانهٔ قدرت روحی است، نه ضعف یا ندانستن.